جدول جو
جدول جو

معنی رحم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رحم کردن(تَ صَوْ وُ بَ تَ)
یا رحم کردن بر کسی. بطور غمخواری و نرمدلی مهربانی کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحمت نمودن. رحم آوردن. عطوفت و نرمدلی نمودن:
یارب بیافریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راه شان مکیب.
شهید بلخی.
گر آیی و این حال عاشق ببینی
کنی رحم و در وقت زی وی گرایی.
زینبی.
از من بردی تو دزد بی رحمت
دزدان نکنند رحم بر راهی.
ناصرخسرو.
رحم کن رحم نظر بازمگیر
لطف کن لطف خبر بازمگیر.
خاقانی.
گرچه جانی ازنظر پنهان مشو
رحم کن در خون جان ای جان مشو.
خاقانی.
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی.
به پیر کهن بر ببخشد جوان
توانا کند رحم بر ناتوان.
(بوستان).
که درمانده ام دست گیر ای صنم
به جان آمدم رحم کن بر تنم.
(بوستان).
مکن رحم بر گاو بسیارخوار.
(گلستان).
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما.
حافظ.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب.
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند.
صائب.
کمی آهسته تر ای کاروان سالار رحمی کن
من افسرده دل هم دلبری در کاروان دارم.
شورش.
، از جرم و تقصیر کسی درگذشتن. بخشودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ جُ دَ)
دست آموز کردن. (ناظم الاطباء). نرم کردن. از سرکشی بدر آوردن. از توسنی بنرمی آوردن. اهلی ساختن. خویگر کردن. اهلی کردن. اخت کردن. مقابل توسن کردن. مقابل بدرام کردن: اخداء، رام و خوار کردن کسی را. تخییس، رام کردن کسی را. خیس، رام کردن کسی را. (منتهی الارب) :
که نام نیکو مرغی است فعل نیکش دام
ز فعل خویش بدان دام رام باید کرد.
ناصرخسرو.
گفتم هوا بمرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان، اگر بریاضت کنیش رام.
خاقانی.
ره انجام را زیر زین رام کرد
چو انجم در آن ره کم آرام کرد.
نظامی.
- امثال:
عقل انسان میتواند شیر درنده را هم رام کند. (از بنقل فرهنگ نظام).
، مطیع فرمان نمودن. (ناظم الاطباء). مطیع و محکوم کردن. (از ارمغان آصفی). مطیع کردن. باطاعت درآوردن. فرمانبر ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن:
جهان را بفرمان خود رام کرد
در آن رام کردن کم آرام کرد.
نظامی.
گشت چو من بی ادبی را غلام
آن ادب آموز مرا کرد رام.
نظامی.
سلیمانم بباید نام کردن
پس آنگاهی پری را رام کردن.
نظامی.
گریه با من رام کرد آن دلبر بیگانه را
کی فتد مرغی بدامی گر نریزی دانه را.
عیسی یزدی (از ارمغان آصفی).
، راست کردن. نشانه گرفتن. با هدف تراز کردن. یکراست روان کردن بسوی نشانه:
بسوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم دهانش بکام.
فردوسی.
و رجوع به رام در معنی ’روان’ و ’مقابل سرکش در جمادات’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَدْ دُ شُ دَ)
دور کردن. راندن:
رجم کن این لعبت شنگرف را
در قلم هم نسخ کش این حرف را.
خاقانی.
، دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، سنگسار کردن. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
نوشتن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). ترقیم. (تاج المصادر بیهقی) :
ترا جانت نامه است و کردار خط
به جان بر مکن جز به نیکی رقم.
ناصرخسرو.
مژده ترا ز چرخ که چرخ ای ملک همی
بر ملک و عمر تو رقم جاودان کند.
مسعودسعد.
کردم بر جان رقم شکر شب و مدح می
کآمدن دوست را بود ز هر دو سبب.
خاقانی.
، مهر نمودن، تمام کردن مکتوب، ترتیب دادن و مرتب ساختن. (ناظم الاطباء) ، نقش کردن. تحریر:
در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن
بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
یا رحمت کردن بر کسی. بخشودن و عفو کردن و آمرزیدن. (ناظم الاطباء) : رحمت کناد خدا بر او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
هر آنکس که بر دزد رحمت کند
به بازوی خود کاروان میزند.
(بوستان).
، رحم کردن. رقت نمودن. شفقت ورزیدن: استیواء، رحمت کردن خواستن. (دهار) :
من چه سازم چه کنم دزد مرا برده شمار
دزد رحمت نکند دزد که دیده ست رحیم.
فرخی.
ایزد کند رحمت بر آنکس که او
رحمت کند بر مردم ممتحن.
فرخی.
مدتی به دیوان ماند، طبعش میل به گربزی داشت تا بلایی بدو رسید... و از دیوان رسالت بیفتاد و به حق قدیم خدمت پدرش را بر وی رحمت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). هرکه رحمت نکند بر وی رحمت نکنند. (حدیث از کیمیای سعادت). پس خدای عز و جل رحمت کرد و آن قحط را زایل گردانید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 83).
بر هیچکس نماند که رحمت نکرده ای
کز رحمت آفرید خداوند ذات تو.
مسعودسعد.
رنگ او از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان.
مولوی.
ندیدم چنین پیچ درپیچ کس
مکن هیچ رحمت بر آن هیچکس.
(بوستان).
به عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید. (گلستان).
رحمتی کن که بسر می گردم
شفقتی بر که بجان می سوزم.
سعدی.
چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را.
سعدی.
رنجور عشق دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست.
سعدی.
اشک من از مردم چشمم بزاد آخر ترا
رحمتی بر اشک مردم زاد می بایست کرد.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ تَ)
نوشتن و رقم کردن. (ناظم الاطباء). نوشتن. (یادداشت مؤلف) : بر او صد دینار رسم کردند، یعنی نوشتند. (یادداشت مؤلف) ، نشان نمودن، نقشه کشیدن. (ناظم الاطباء). ترسیم کردن. کشیدن. (یادداشت مؤلف) ، نقش نمودن. (ناظم الاطباء) ، رسم نهادن. معمول ساختن. (یادداشت مؤلف). متداول کردن، ستودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ خُ کَ دَ)
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) :
که در کشور هند چون رزم کرد
بدان را سر اندرکشیده به گرد.
فردوسی.
سپاهی ز استخر بی مر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد.
فردوسی.
وز آن پس کنی رزم با اردوان
که اختر جوان است و خسرو جوان.
فردوسی.
اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
منوچهری.
به دشت گل و خار و گنداب و چاه
مکن رزم کافتد به سختی سپاه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
رحم کردن. بخشیدن و مرحمت نمودن. (ناظم الاطباء). رحم آوردن. شفقت کردن. دلسوزی کردن: حکایت امیر عادل سبکتکین با آهو ماده و بچۀ او و ترحم کردن بر ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199). این بخشایش و ترحم کردن بس نیکوست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 201). هرچند درازل رفته بود که وی پیغمبری خواهد بود، بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم تر شد. (تاریخ بیهقی ایضاً).
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشودبر وی دل نیکمرد.
(بوستان).
ای کاش زخم سینۀ ما واکند کسی
شاید ترحمی بدل ما کند کسی.
سلیم (از آنندراج).
دزد را دار کند راست ترحم بکنید
که عصا را ز کف کور گرفتن ستم است.
صائب (ایضاً).
زانتظار وعده وصلی توان کشتن مرا
آه، آن بی رحم با من این ترحم هم نکرد.
میریحیی شیرازی (ایضاً).
بسیار مخور که نان هراسان از تست
بر خویش ترحمی کن این جان از تست.
میرالهی همدانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
بخشودن و عفو کردن و آمرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
کشیدن نگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحم کردن
تصویر ترحم کردن
رحم کردن، دلسوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
پنگاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
ليرحم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
Grace
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
accorder la grâce
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
lütfetmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
کرم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
দয়া করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
ให้พระคุณ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
kuonyesha neema
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
恩赐する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
은혜를 베풀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
оказать милость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
להרעיף חסד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
memberi rahmat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
कृपा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
otorgar gracia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
concedere grazia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
conceder graça
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
赐予恩典
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
okazać łaskę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
дарувати милість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
gnädig sein
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رحمت کردن
تصویر رحمت کردن
genade geven
دیکشنری فارسی به هلندی